مهم نیست نسازم! مهم آنست نرقصم!

بیابان را سراسر مه گرفته است.

چراغ قریه پنهان است

موجی گرم در خون بیابان است

بیابان، خسته

لب بسته

نفس بشکسته

در هذیان گرم مه

عرق می‏ریزدش، آهسته

از هر بند.












نظرات:

«م.و» می‌گوید:
«باد می آید و می خواند برگ می افتد و می خندد خاک می سوزد و می گرید و بهار از تن آویخته بر نفرت گل می ترسد نفرین به بهار نفرین به لحظه تازه شدن در رویا نفرین به فصلی که بیرحمانه بر گهای زرد پاییز را از یاد برد و آب شدن هزار دانه برف را که به امید دریا شدن تنزل کردن و بر غربت خاک جان سپردن پژمردن ! »

«---» می‌گوید:
« شهر ژولیده آسمان ملول پنجره های پژمرده آی! شکوفا شو ای گل شریف تاریخی عشق ! دریغ ابری و نمی باری بر این خشک زار پرافسوس آیینه های پر غبار خانه های هراس فضای بی نسیم آه ! ببار ! بر این دریغ بزرگ - ایران و قلب من - ای ماه بی عطر ! عشق ! »



متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی